داستان / دم گاو را بگیر!
مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

دم گاو را بگیر!

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. مرد کشاورز به جوان گفت: برو در آن قطعه زمین بایست، من سه گاو نر را آزاد می کنم، اگر دم یکی از این گاوهای نر را بگیری من دخترم را به تو می دهم.

مرد قبول کرد.

در طویله اولی، که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود. بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

در دومین طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی با سرعت حرکت کرد. جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن را ندارد.

در سومین طویله هم باز شد و همانطور که جوان فکر می کرد ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد ... اما ... گاو دم نداشت!!!

نتیجه: زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچوقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین بخت را دریابی.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب